وقتی از این گفتید که دوست دارید معمولی باشید، دلمان برایتان غنج رفت که مگر میشود یکی از قهرمانان کودکی ما اینقدر فروتن باشد. آقای ایرج طهماسب نازنین! خاطره کودکیای که در تلویزیون تعریف کردید آنقدر ساده بود و آنقدر روی معمولی بودنتان تاکید داشتید که دوست داشتم وقتی روز جدید شروع میشود، مثل کلاه قرمزی با چکمه پلاستیکی قرمز راه بیفتم تا قلبم را به آدرس خیابان الوند پست کنم. چه هدیه زیبایی بود که به تماشای خاطرات شما در قاب شریف تلویزیون بنشینیم و باور کنیم هرچه درباره قهر چهرهها میگویند دروغی بیش نیست. جناب آقای مجری! خنده مودبانه شما به ما نشان داد چرا قهرمان برنامهسازهای دهه شصتیها بودید.
بین آن همه ضدقهرمان میشود مثل شما شریف و عمیق بود، میشود مثل شما در چارچوب ادب حرکت کرد و محبوب بود. ما باور کردیم قهرمانان گذشته که هنوز شانس این را داریم در زمانه آنها نفس بکشیم، ورای قهرمانان پفکی این روزها نه اهل داد و هوار کشیدن هستند و نه برای اینکه کسی آنها را نشناسد دلخور میشوند. وقتی از کودکی و کاراکترهایی که خلق کردید گفتید، تازه فهمیدیم چرا برایمان عزیز بوده و هستید. شما رنگ زندگی را دارید؛ درست مثل وقتی که تعریف کردید چطور به بچهها خیره میشوید تا برای برنامهسازی از آنها بیاموزید.
چه زمانی که داماد خجالتی فیلم «دختر شیرینیفروش» بودید و چه زمانی که همان «آقای مجری» معروف، ما نمیدانستیم قهرمان شدن شما از رهگذر سادگی اتفاق افتاده. شب یلدای امسال باور کردیم میشود مثل شما ساده، صریح و بیتعارف بود؛ درست مثل همان کلمات بامحبت اما صریح که به جنابخان گفتید و قاب دوربین برایتان آنقدر هیجانانگیز نبود که به ورطه و وادی دروغ یا تعارف بیفتید.
حضورتان چه در قاب برنامههای کلاه قرمزی و مهمانی و چه قدم زدن در برنامهای به نام یلدا، ما را مثل بچه و پشه عاشق شما کرد و باور کردیم میتوانیم به بودن و حضور حرفهایهایی مثل شما ببالیم و بیاموزیم. بگذارید مثل کاراکتر عروسکی دیبی به شما بگوییم: دلمان برایتان گشاد شده بود خاله!